اشعار شب ششم - جضرت قاسم(ع)

اشعار شب ششم - جضرت قاسم(ع)

سعيد توفيقي

ساحل بحر کرم پُر موج است
ميل سيمرغ بقا بر اوج است
علم اعداد رياضــي برگشت
عدد سيزده امشب زوج است

**
سيــزده بار حزينـــم امشب
با غم و غصه عجينم امشب
به خود عشق قسم، دل شده ي
سيزده سالــه ترينــم امشب

**
سيزده بار ز خود رستم من
سيزده مرتبــه سرمستم من
سيزده بار به آقا سوگنــد
قاسم ابن الحسني هستم من

**
سيـــزده بار دلــم در محــن است
تا سحر ذکر دلم يا حسن است
آن شهيدي که شب روضه ي اوست
سيزده ساله ترين بي کفن است

**
گر مسلمان امام حسنيــد
سائل لطف مدام حسنيد
سيزده بار بگوئيد حسين
تا بفهمند غــلام حسنيد

**
سيزده حجــله بنا بگذاريــد
سـيزده بـار حـنـا بـگذاريد
سفره ي عقد بچينيد و در آن
قـاب عکس شهدا بگذاريد

**
سيزده بار حسينـــي بشــويد
بربلا شـــاهد عيني بشويد
حال که رخصت گريه داريد
فاتحه خوان خُميني بشويد

***
ياد از پير جماران بکنيد
سيزده مــوي پريشان بکنيد
سر دهيد اشهد انّ قاسم
خويش را باز مسلمان بکنيد

**
سيزده بار ز خود پر بکشيد
سيزده جام بلا سر بکشيد
ياد از حجله قاســـم بکنيد
سيزده لاله ي پرپر بکشيد

**
کوفيان يک دفعه بي تاب شدند
در شگفت از رخ مهتاب شدند
تا که از خيمه خود کرد طلوع
سيزده قـــرص قمر آب شدند

**
چه جمالي کَفَلق لايق اوست
سيزده حور و ملک شايق اوست
بس که داراي کمالات است او
سيزده بار خدا عاشق اوست

**
ديده شد قبقبه، چشمش کردند
بلکه صد مرتبه چشمش کردند
قمــر سيزده تا کــه ســـر زد
چشم ها يک شبه چشمش کردند

**
سيزده مرتبه در خويش شکست
استخوانش ز پس و پيش شکست
سنگ ها قصد طوافـــش کردند
شيشه ي تُنــگ بلوريش شکست

**
آتش جنگ چو افروخته شد
جگر فاطمه ها سوخته شد
حرکت نعل ز اندازه گذشت
بدنش روي زمين دوخته شد


**********************

علي اکبر لطيفيان
 
خوب است هر عاشق قرني داشته باشد
در دست عقيق يمني داشته باشد

گر ميل به قربان شدني داشته باشد
بد نيست که معشوق  «لن» ي داشته باشد

اين جذبه عشق است که رد کردمت اين جا
ور نه پي چشمم نمي آوردمت اين جا

تو فرق نداري به خدا با پسر خويش
اين گونه عمو را مکشان پشت سر خويش

خوب است نقابي بزني بر قمر خويش
تا قوم زمينت نزند با نظر خويش

آخر تو شبيه حسني، حرز بيانداز
تو يوسف صحراي مني، حرز بيانداز

ماه از روي چون ماه تو وامانده دهانش
زلف تو پريشان شد و دادند تکانش

حق دارد عمو اين همه باشد نگرانش
اين ازرق شامي و تمام پسرانش

کوچک تر از آنند به جنگ تو بيايند
گر جنگ بيايند به چنگ تو ميايند

زن ها چه قدر موي پريشان تو کردند
از بس که دعا بر تو و بر جان تو کردند

وقتي که نظر بر قد طوفان تو کردند...
وقتي که نگه بر تو و ميدان تو کردند

گفتند: نبردش چه نبردي است! ماشالله
اين طفل حسن زاده چه مردي است! ماشالله

بالاي فرس بودي و بانگ جرس افتاد
بانگ جرس افتاد و به رويت فرس افتاد

از هر طرفي بال و پرت در قفس افتاد
سينه ت که صداکرد، عمو از نفس افتاد

از زندگي ات، آه، تو را سير نکرده؟
چيزي وسط سينه ي تو گير نکرده؟

ميل تو به شوق آمد و ضرب المثلت کرد
آئينه جنگيدن مرد جملت کرد

آنقدر عسل گفتي و مثل عسلت کرد
با زحمت بسيار عمويت بغلت کرد

از بس که عدو سنگ به ظرف عسلت زد
اندام تو در بين عسل ريخت کِش آمد

دور و برت آن قدر شلوغ است که جا نيست
خوبي ضريح تو به اين است جدا نيست

بر گيسوي تو خون جبين است، حنا نيست
نه ...بردن اين پيکر تو کار عبا نيست

بايدکه کفن پوش بلندت بنمايم
آغوش به آغوش بلندت بنمايم

يک لحظه تو پا شو بنشين... جان برادر
آخر چه کنم ماه جبين... جان برادر؟

تا پا مکشي روي زمين... جان برادر
از کاکل تو مانده همين؟... جان برادر

جسم تو زمين است، عمو مي رود از دست
تو مي روي از دست، عمو مي رود از دست  


**********************

محمد مهدي رافع "تنها"

باز کامم به مدح تو وا شد
دفتر شعر من مصفا شد

باز شوري به سينه ام افتاد
صدف طبع من گهر زا شد

ني فقط ما اسير زلف توايم
عاشق تو حسين زهرا شد

نفس تو رسيده اش به مشام
پور مريم اگر مسيحا شد

درسي از تار زلف تو آموخت
يوسف ار اين چنين دل آرا شد

بي خبر بود از گل رويت
گر که مجنون اسير ليلا شد

سرو، گر قامتي چنين دارد
از ازل، پيش پاي تو پا شد

نکته دانِ نگاه تو گشته
چشم آهو اگر که زيبا شد

لرزه بر پشت دشت افتاده
قاسم ابن الحسن هويدا شد

بر لبت نام مجتبي آمد
خار در ديدگان اعدا شد

تيغ ها سر به زير افکندند
چشم ها محو در تماشا شد

قامتت را زره گران آمد
گر چنين، رهسپار سينا شد  

صف دشمن شکافت يک نگهت
برق چشمت عصاي موسي شد

با نبرد تو در دل ميدان
ياد حيدر دوباره احيا شد

با تکاپو و رقص شمشيرت
راه و رسم نبرد معنا شد

ضرب شصتت کوير را لرزاند
شورشي بين خصم بر پا شد

اين همان شير بيشه ي جمل است
يا که حيدر دوباره پيدا شد؟!

عرق شرمِ قهرمانان ريخت
پيش پايت کوير، دريا شد

از عذارت نقاب تا افتاد
مهر، حيران و ماه، رسوا شد

کي ملامت کنم به گل چينت
بند روبند تو چرا وا شد؟!

مانده ام من چگونه بر تن تو
اين همه زخم روي هم جا شد

کمتر از نصف روز، قامت تو
به بلنداي قدّ سقا شد!!!

تن تو زير دست و پاي سپاه
چون تنِ اکبر ارباً اربا شد

برگ جان بازيت در اين صحرا
با سُم اسب، مهر و امضا شد

کمتر اين خاک را تفحص کن
قامتم ديگر از غمت تا شد...


**********************

يوسف رحيمي
 
مي‌روم بي‌قرار و بي پروا
مي‌روم لا اُفارِقُ عَمِّي
مي‌روم که دلم شده دريا
مي‌روم لا اُفارِقُ عَمِّي
 
مي‌روم عاقبت به خير شوم
همدم قاسم و زهير شوم
واپسين لحظه هاي عاشورا
مي‌روم لا اُفارِقُ عَمِّي
 
هر دلي در خروش مي‌آيد
غيرت من به جوش مي‌آيد
قد و بالام کوچک است اما
مي‌روم لا اُفارِقُ عَمِّي
   
بعد عباس و قاسم و اکبر
آه ديگر پس از علي اصغر
بي فروغ است پيش من دنيا
مي‌روم لا اُفارِقُ عَمِّي
 
صبر کردن دگر حرام شده
آه حجّت به من تمام شده
بشنويد اين صداي قلبم را
مي‌روم لا اُفارِقُ عَمِّي
 
هر طرف تير و نيزه و دشنه
همه لشکر به خون او تشنه
مانده تنها عموي من تنها
مي‌روم لا اُفارِقُ عَمِّي
 
منم و بغض ناگزيري که ...
منم و لحظة خطيري که ...
چشم دارد به دست من بابا
مي‌روم لا اُفارِقُ عَمِّي
 
مي‌دهم من تمام هستم را
سپرش مي‌کنم دو دستم را
در رگم خون مادرم زهرا
مي‌روم لا اُفارِقُ عَمِّي
 
بين طوفان نيزه و خنجر
مي‌روم تا شوم چنان اکبر
ارباً اربا ، مقطع الأعضاء
مي‌روم لا اُفارِقُ عَمِّي




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







موضوعات مرتبط: شب ششم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب ششم - جضرت قاسم(ع)
[ 29 / 8 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]